حال که بیش از دو دهه از آن ماجرا میگذرد، روایت تجربهگران را با جان و دل درک میکنم، صفحات مجازی این برنامه را دنبال میکنم، دیدن این برنامه برام جذاب است.
پایگاه خبری طاهر آنلاین ـ زری طاهری پرکوهی| هشت سالم بود، کلاس دوم ابتدایی، شیفت صبح بودیم، آن روز زنگ آخر ورزش داشتیم، در حیاط مدرسه مشغول بازی بودیم و البته منتظر شنیدن آخرین زنگ برای رفتن به خانه.
من دهه شصتی هستم و آن زمان کمتر والدینی دانشآموزان را برای ایاب و ذهاب به مدرسه همراهی میکردند، خانه ما خیلی دور نبود، بگذریم؛ مشغول خوردن سیب بودم و به دیوار گچی کنار درب ورودی مدرسه تکیه زده بودم، کیفم روی زمین بود ناگهان با صدای نماینده کلاس به خودم آدم که گفت مدیر مدرسه گفته کلاس دومیها تعطیل هستند میتوانند قبل از به صدا در آمدن زنگ مدرسه به خانه بروند.
این را که شنیدم آخرین قسمت سیب را گاز زدم و یک بند کیفم را روی دوشم گذشتم، به بیرون درب اصلی که رسیدم با خودم گفتم بهتر است امروز برای رفتن به آنطرف خیابان (منزلمان آن سمت خیابان بود و باید از خیابان رد میشدم) از روی خط عابر پیاده رد شوم.
شروع به حرکت کردم، خط کشی اول را رد کردم، دومی، سومی، چهارمی، ناگهان با صدای یکی از همکلاسیهام که نرو شاید تعطیل نشده باشیم سرم را برگرداندم، بعد از آن برای یک لحظه انگار خوابم برده بود.
ثانیه ای که گذشت خودم را بالای سر جسم خودم در حالی که مقنعه از سرش افتاده و کیفش در گوشهای دیگر به زمین افتاده دیدم، دیدم که مردم دور تا دورم جمع شدهاند و رانندهای که با خودرویش به من برخورد کرد جسمم را بغل کرده و در قسمت پشت تاکسی نارنجی رنگ گذاشت.
خودرو که شروع به حرکت کرد من انگار دو بال برای پرواز پیدا کردم و از شیشه عقبی تمام حواسم را به جسمم داده ام، صحبتهای راننده با شخصی که کنارش نشسته بود را خوب میشنیدم، میگفت نمیدانم پدرو مادری دارد یا خیر، حال چه خاکی بر سر بریزم و…
بعد از شنیدن سخنانش به یاد پدرو مادرم افتادم که در روستا و دور از ما زندگی میکردند برای ثانیه ای چشمانم را بستم و آنها را در حالی دیدم که پدرم خودش را برای آمدن به خانه آماده میکند و برای من یک ظرف بزرگ شکلات آماده کرده و میگوید اینها را ببرم برای دخترم خوشحال میشود.
پس از آن ناگهان دوباره چشمم بسته شد و حیاط خانهمان را دیدم که همسایهها روی راه پله نشستهاند و خواهرانم زار زار گریه میکنند، یکی میگفت ضربه تصادف طوری بود که گویی خواهرتان در دم جان باخت و با این حرف صدای گریه برادر کوچکم بلندتر میشد.
در همین حال ناگهان نور سفید رنگ زیبایی را دیدم که میخواست مرا با خود به بالا ببرد اما من دیگر نای رفتن نداشتم و نگران خانوادهام بودم، از رفتن امتناع کردم، نور رفته رفته کمرنگ شد و ناگهان با ضربهای به درون جسم پرتاب شدم، چشمم را که باز کردم روی تخت بیمارستان بودم.
حال که بیش از دو دهه از آن ماجرا میگذرد، پس از مشاهده اولین قسمت از برنامه زندگی پس از زندگی که از ماه رمضان سال ۱۳۹۹ روی آنتن صداوسیما رفته است و تاکنون ادامه دارد، هیچ علامت سوالی به ذهنم خطور نکرد و تمام گفتههای تجربهگران را با جان و دل درک میکنم، صفحات مجازی این برنامه را دنبال میکنم و تک تک روایتها را مشاهده میکنم، دیدن این برنامه برام جذاب است.
گفتنی است؛ برنامه «زندگی پس از زندگی» برنامهای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء شبکه چهارسیما برای لحظات عرفانی افطاراست، این برنامه روایت افرادی که در تجربه مرگ تقریبی، از کالبد جسم خارج شدند و عالم برزخ را درک کردند و بازگشتند، در این برنامه با سفر به نقاط مختلف ایران و جهان، مخاطبان برنامه مهمان روایتهای شگفتانگیز تجربهگران مرگ تقریبی از عالم غیب میشوند.