آری دعوت که بشوی امام رضا (ع) هوایت را دارد، حرمش امن ترین جای جهان است، دردودل کردن با او چیزی به جز آرامش با خود ندارد، امام مهربانیها مهربانتر از این حرفهاست.
طاهرآنلاین_یادداشت| سه سال از آخرین باری که به زیارت آقا امام رضا (ع) در مشهد مقدس رفتم گذشته بود، نه اینکه نخواهم نه، فرصتش پیش نمیآمد، شاید هم برای رفتن به زیارت مصر نبودم نمیدانم.
اربعین امسال که از راه رسید دلم هوایی کربلا شد، پیشنهادی برای سفر داشتم اما میسر نشد، دلم گرفت، باخودم گفتم از بین این همه زائر باز هم من جا ماندهام، به این فکر میکردم که شاید لیاقتش را ندارم.
چقدر دلم میخواست پیاده روی اربعین و حال و هوای گذر کردن از کنار موکبها و دسته رویهای باشکوه را تجربه کنم، اربعین که فرا رسید یقین دانستم که دیگر فرصتی نیست و پاک ناامید شدم، مشاهده فیلم و عکس از حال و هوای این روزها فاصله بین اربعین تا چهل و هشتم شده بود کارم.
تا اینکه، بحث سفر به مشهد مطرح شد، چقدر دلم برای حرم تنگ شده بود، زمان سفر مشخص نبود چون باید تدارک میدیدیم، تا اینکه خیلی اتفاقی همه چیز برای حضورم در مشهد در روز شهادت امام رضا (ع) مصادف با پنجم مهر ماه ۱۴۰۱ فراهم شد و این بار اولی بود که قرار بود زوار آقا در روز شهادتش باشم.
*زوار امام رضا (ع) هستی دعوت شدهای
سفر آغاز شد و روز شهادت امام حسن مجتبی (ع) و رحلت پیامبر اکرم (ص) به حرم رسیدم، حال و هوای اینجا عجیب کربلایی بود، درست شبیه اربعین، همان مواکب همان مراسم دستهروی.
ازدحام در حرم مانع از این شد که یک دل سیر زیارت کنم، تصمیم گرفتم نیمه شب را در حرم بمانم، همه جا را گشتم دستم را به ضریح رساندم و یک دل سیر گریه کردم با دیدن ضریح مطهر از خودم خجالت کشیدم که از آقایی به این مهربانی درخواستی داشته باشم، سنگینی بار گناه را در وجودم حس میکردم.
با حس و حالی عجیب خودم را به مسجد گوهرشاد رساندم تا در نماز جماعت صبح شرکت کنم، دخترم که ۹ سال دارد کنارم روی فرش رنگین پهن شده در کف این مسجد زیبا کنار حوضچه آب خوابش برد، نماز و عبادت که تمام شد دلم نیامد دخترم را از خواب بیدار کنم چادرم را محکم گره زدم و بغلش کردم..
تحمل وزنش را نداشتم و از طرفی خسته بودم، زیر لب گفتم کاش کسی بود کمکم میکرد چطور میخواهم خودم را به درب خروجی برسانم در همین فکرها بودم و چند باری تکانی به خودم دادم تا جای بچه را محکم کنم در همان شلوغی صدایی مانع از ادامه حرکتم شد.
خادمی با دستکشهای سفید و ویلچر به دست گفت خواهرم بنشین، گفتم من؟ گفت بله، گفتم من که نه دخترم را اگر به درب خروجی برسانید ممنون میشم، گفت همین حالت بنشین میرسانمتان، بدون وقفه نشستم، به راه افتادیم.
چهره این خادم را خوب ندیده بودم، او پشت سرم بود و فرمان ویلچر را به دست داشت، گفت؛ (چرا خجالت میکشی خواهرم تو زوار امام رضا (ع) هستی، دعوت شدهای، ایشان خودشان شما را به اینجا آورده و خود میبرد، برای گرفتاران دعا کن که مستجاب میشود، دل امام زمان (عج) را نشکنید کافیست و امام رضا (ع) از شما خشنود، یقین بدان کار خوبی از شما سر زده که الان اینجایید، ما را هم دعا کن).
این ها را که میگفت اشک از گونههایم جاری شد و بغضم شکست، صدای خادم نیز لرزان بود، من نه پیر بودم و نه در شرایطی که بخواهم روی آن ویلچر بنشینم، این معجزه بود و اولین باری که چنین جملات زیبایی میشنوم، جملاتی که درکش برایم از هر چیزی آسانتر بود، گویی همه را میدانستم اما قدرت بیانش را نداشتم.
آری دعوت که بشوی امام رضا (ع) هوایت را دارد، حرمش امن ترین جای جهان است، دردودل کردن با او چیزی به جز آرامش با خود ندارد، امام مهربانیها مهربانتر از این حرفهاست.